لگد به بخت
خوشبختي توپي است كه وقتي ميغلتد، به دنبالش ميدويم و وقتي توقف ميكند، به آن لگد ميزنيم.
شاتو بريان
خوشبختي توپي است كه وقتي ميغلتد، به دنبالش ميدويم و وقتي توقف ميكند، به آن لگد ميزنيم.
شاتو بريان
اولی گفت: عمو جان این بز را چند می فروشی؟ نصرالدین گفت: این گاو است و بز نیست. مرد گفت: گاو است؟ به حق چیزهای نشنیده! مردم بز را به بازار می آورند تا به اسم گاو بفروشند. راهش را گرفت و رفت.
دومی آمد و گفت: بزت را چند می فروشی؟ نصرالدين از کوره در رفت و گفت: مگر کوری و نمی بینی که این گاو است نه بز؟
چند لحظه بعد سومی آمد و گفت: «ببینم آقا این حیوان قیمتش چند است؟» نصرالدين گفت: «10 سکه» خريدار گفت: 10 سکه؟ مگر می خواهی گاو بفروشی که 10 سکه قیمت گذاشتی این بز دو سکه هم نمی ارزد.
نصرالدين نگاهی به گاوش انداخت کمی چشم هایش را مالید و با خود گفت: «نکند من دارم اشتباه می کنم و این حیوان واقعا بز است نه گاو». چهارمی سر رسید و با لبخند گفت: ببخشید آقا! .این بز شما شیر هم می دهد؟ او که شک در دلش بود گفت: «نه آقا، اين بز به درد این می خورد که زمین را شخم بزند.» خریدار گفت: «خوب حالا چند می فروشی تا با آن زمینم را شخم بزنم؟» نصرالدين با خود گفت: «حتما اشتباه می کنم؛ مردی به این محترمی هم حرف سه نفر قبلی را تکرار می کند.» معامله انجام شد. نصرالدين گاوش را که دیگر مطمئن بود بز است به دو سکه فروخت و به خانه برگشت.
از آن به بعد وقتی خریداری بخواهد جنسی را به قیمت کمتر بخرد می گویند: «بز خری می کنی!»
برهنهات میکنند تا بهتر شکسته شوی . . . نترس گردوی کوچک!
آنچه سیاه میشود روی تو نیست، دست آنهاست . . .
غيرت و جوانمرديام آرزوست
يادمان هست تا همين چند سال پيش فضايي بر جامعه حاكم و نسلي در حركت بود كه اجازه نميداد برخي رذايل اخلاقي به راحتي اشاعه پيدا كند و در ميان مردم به ويژه جوانان منتشر شود. متاسفانه در سالهاي اخير شاهد تغيير برخي ارزشها و ضدارزشها بوده و هستيم كه از جمله آنها ميتوان به رواج ادبيات لمپني (اصطلاحا لاتي) و واژگان ركيك در لايه عمومي اجتماع اشاره كرد. در بسياري از محلات كه قدم ميزني، دسته دسته پسرهاي نوجوان و جوان و بعضا كودك را ميبيني كه اولا بيكار در كوچه و خيابان ايستادهاند و ثانيا مدام در حال توليد كلمات ركيك و سخيف هستند و بعضا به يكديگر هم ناسزاهاي بسيار زشت نثار ميكنند؛ ناسزاهايي كه در دوران قبل هيچكس به خود اجازه نميداد لااقل آنرا در مورد دوست خود و والدين او به كار ببرد! و باز هم بدتر اين كه اين دسته از نسل جديد هيچ ابايي ندارند كه اين رفتار و گفتار نابهنجار را در مقابل ديگران و حتي بانوان و كودكاني كه از آنجا گذر ميكنند بروز دهند و شايد هم اصلا اين كار را ضدارزش نميدانند و برايشان كاملا عادي است! اينجاست كه انسان دوست دارد گلي بزند به گوشه جمال لاتهاي قديم كه سر كوچه ميايستادند، اما يك جو غيرت داشتند و محله را خانه خود و اهالي آن را ناموس خود ميدانستند . . .
سلام دوستان
مطلبي از طريق پست الكترونيكي دريافت كردم كه نميدانم متعلق به كيست اما در واقع حرفهاي دلم بود با بياني شيوا؛ حيف ديدم كه فقط خودم بخوانمش . . .
تا جایی که فهمیدهام قرار نبوده این قدر وقتمان را در آخورهای سرپوشیدهی تاریک بگذرانیم، به جای چریدنِ زندگی و چهار نعل تاختن در دشتهای بیمرز.
قرار نبوده تا نم باران زد، دستپاچه شویم و زود چتری از جنس پلاستیک روی سر بگیریم مبادا مثل کلوخ آب شویم.
قرار نبوده اینقدر دور شویم و مصنوعی: ناخنهای مصنوعی، دندانهای مصنوعی، خندههای مصنوعی، آوازهای مصنوعی، دغدغههای مصنوعی.
هر چه فكر میکنم میبینم قرار نبوده ما اینچنین با بغل دستیهایمان در رقابتهای تنگانگ باشیم تا اثبات کنیم جانور بهتری هستیم؛ این همه مسابقه و مقام و رتبه و دندان به هم نشان دادن برای چیست؟
قرار نبوده همه از دم درس خوانده بشویم، از دم دکترا به دست بر روی زمین خدا راه برویم، بعید بدانم راه تعالی بشری از دانشگاهها و مدرکهای ما رد بشود … باید کسی هم باشد که گوسفندها را هی کند، دراز بکشد نیلبک بزند، با سوز هم بزند و عاقبت هم یک روز در همان هیات چوپانی به پیامبری مبعوث شود. یک کاوه لازم است که آهنگری کند که درفش داشته باشد که به حرمت عدل از جا برخیزد و حرکت کند…
قرار نبوده این همه در محاصرهی سیمان و آهن، طبقه روی طبقه برویم بالا.
قرار نبوده این تعداد میز و صندلیِ کارمندی روی زمین وجود داشته باشد، بیشک این همه کامپیوتر و پشتهای قوزکردهی آدمهای ماسیده در هیچ کجای خلقت لحاظ نشده بوده.
تا به حال بیل زدهاید؟ باغچه هرس کردهاید؟ آلبالو و انار چیدهاید؟… کلاً خسته از یک روز کار یَدی به رختخواب رفتهاید؟ آخ که با هیچ خواب دیگری قابل مقایسه نیست… این چشمها برای نور مهتاب یا نور ستارگان کویر، برای دیدن رنگ زرد گل آفتابگردان برای خیره شدن به جاریِ آب شاید، اما برای ساعت پشت ساعت، روز پشت روز، شب پشت شب خیره ماندن به نور مهتابی مانیتورها آفریده نشدهاند.
قرار نبوده خروسها دیگر به هیچکار نیایند و ساعتهای دیجیتال بهجایشان صبحخوانی کنند. آواز جیرجیرکهای شبنشین حکمتی داشته حتماً، که شاید لالایی طبیعت باشد برای به خواب رفتن ما تا قرص خواب لازم نشویم و اینطور شب تا صبح پرپر زدن اپیدمی نشود.
من فکر میکنم قرار نبوده کار کردن، جز بر طرف کردن غم نان، بشود همهی دار و ندار زندگیمان، همهی دغدغهی زنده بودنمان.
قرار نبوده کنار هم بودن و زاد و ولد کردن، این همه قانون مدنی عجیب و غریب و دادگاه و مهر و حضانت و نفقه و زندان و گروکشی و ضعف اعصاب داشته باشد.
قرار نبوده اینطور از آسمان دور باشیم و سی چهل سال بگذرد از عمرمان و یک شب هم زیر طاق ستارهها نخوابیده باشیم.
قرار نبوده کرِم ضد آفتاب بسازیم تا بر علیه خورشید عالمتاب و گرما و محبتش، زره بگیریم و جنگ کنیم.
قرار نبوده چهل سال از زندگی رد کنیم اما کف پایمان یکبار هم بیواسطهی کفش لاستیکی/چرمی یک مسافت صد متری را با زمین معاشرت نکرده باشد.
قرار نبوده من از اینجا و شما از آنجا، صورتک زرد به نشانهی سفت بغل کردن و بوسیدن و دوست داشتن برای هم بفرستیم.
چیز زیادی از زندگی نمیدانم، اما همینقدر میدانم که اینهمه “قرار نبوده”ای که برخلافشان اتفاق افتاده، همگیمان را آشفته و سردرگم کرده…آنقدر که فقط میدانیم خوب نیستیم، از هیچ چیز راضی نیستیم، اما سردر نمیآوریم چرا.
بعضي وقتها از روي حواشي و قرائن، مثل آگهيهايي كه در روزنامهها ميبينيم، به خيلي چيزها پي ميبريم و حتي ممكن است ساعتها به فكر فرو رويم، شايد هم سوالات بيشماري در ذهنمان پيدا شود كه يافتن جواب براي آنها آسان نيست. تصاويري كه مشاهده ميكنيد دو آگهي از دهها نمونه مشابه در روزنامههاي وطني است كه نشان ميدهد بعضيها در چند سال اخير چقدر سريع و شايد هم راحت پولدار شدهاند و طبقهاي به نام «نوكيسهها» را در كلانشهرها تشكيل دادهاند و البته حسابشان از كساني كه طبق اصول و به طور كاملا مشروع صاحب سرمايه شدهاند، جداست. نوكيسهها طبقهاي از مردمند كه نه تنها غم نان ندارند، بلكه خود و يا فرزندان كمسنوسالشان لابه لاي آگهيها يا در نمايشگاههاي عباسآباد و املاكيهاي شمال شهر به دنبال چيزي براي متفاوت بودن و متمايز شدن از بقيه ميگردند و در اوضاع و احوال فعلي هم كه پيداكردن چنين چيزهايي مثل پورشه، مازراتي و پنتهاوس اصلا كار سختي نيست؛ كافي است بودجه مورد نظر را داشته باشيد تا دلالان، با ادب و احترامي كمنظير و صدالبته ظاهري، از شما استقبال كرده و نيازتان را ظرف چند ساعت برآورده سازند!
در وبلاگ يكي از دوستان مطلب جالب و خواندني ديدم كه به لحاظ سبك و سياق با گيربازار مشابه هست:
http://www.cherainjuriye.blogfa.com/post-22.aspx
عده اي هستند كه فكر مي كنند چون به خاطر امامحسين (ع) كاري انجام مي دهند و تكيهاي برپا ميكنند (كاش واقعا همه به خاطر امامحسين بود)، حق دارند هر كاري كه دلشان ميخواهد انجام دهند: از برق مجاني (بخوانيد بيتالمال) براي چراغاني و گرم كردن گرفته تا بستن خيابان و سدمعبر و ايجاد راهبندان و توپيدن به مردم و ايجاد آلودگي صوتي تا نيمههاي شب براي آدم سالم و بيمار و كثيف كردن پيادهرو و خيابان و هزار نوع مزاحمت ديگر؛ غافل از اين كه حب ائمه اطهار هيچ حقي براي ما ايجاد نميكند و برعكس، وظايف سنگينتري به عنوان يك مريد بر دوش ما ميگذارد كه مهمترين آنها، رعايت حقوق ديگران يعني همان «حقالناس» است.
اميدوارم روزي برسد كه هر كدام از ما كه ادعا ميكنيم «عاشق اهل بيت (ع)» هستيم به معني واقعي كلمه عاشق باشيم و لياقت اين عنوان را هم به دست بياوريم.
خداوند به فرشته ها شعور داد بدون شهوت؛
به حیوان ها شهوت داد بدون شعور؛
و به انسان هر دو را ......
انسانی که شعورش بر شهوتش غلبه کند از فرشته ها بالاتر است.
و انسانی که شهوتش بر شعورش غلبه کند از حیوان پست تر است ...
برام جالبه كه بدونم چرا مردم وقتي ماست رو به دو برابر قيمت مي خرند، دفتر و مداد و غيره و هر چيز ديگهاي رو نسبت به سال گذشته، حداقل دو برابر مي خرند (توجه كنيد، دو برابر يعني ۱۰۰ درصد افزايش قيمت)، نهايتا به يك غرولند و انتقاد و درددل بسنده مي كنند اما نوبت به بعضي جنسها مثل ماشين كه ميرسه، اگر ۲۰ درصد افزايش قيمت ايجاد بشه آسمون رو به زمين ميدوزند و هوار و فرياد كه چرا ماشين مثلا ۴ ميليون تومن گرون شده. يكي نيست بگه بابا ۴ ميليون توي ۲۰ ميليون ميشه ۲۰ درصد، چرا اجناس ديگه رو دو برابر ميخري زورت نمياد؛ دلار شده خداد تومن، قيمت ماشين با كدوم منطق بايد ثابت بمونه؟!