قرباني

ديروز توي پاركينگ منزل، ماشين تازه خريداري شده يكي از همسايه ها را ديدم و توجهم جلب شد به خوني كه روي پلاك ماليده شده بود؛ با خودم گفتم يه سوژه جديد براي گير دادن.

صرف نظر از اين كه حكمت و فلسفه قرباني كردن چيه و هدف و نتايج آن از چه قراره، برام جالب بود كه اغلب مردم بنابر دليل نامعلومي اعتقاد دارند كه حتما بايد خون قرباني به وسيله مورد نظر ماليده بشه و معمولا هم فقط پلاك ماشين رو به رسميت مي شناسند! در حالي كه به نظر من نفس قرباني كردن (يا بهتر بگم، خيرات كردن) مهم هست و اين كه شما گوشت قرباني يا آش نذري يا هر چيز ديگري رو به نيازمندان و كساني كه از گرفتن اون خوشحال ميشن برسوني، نه اين كه گوشتش رو به در و همسايه و فاميل كه شايد نيازي هم نداشته باشند بدي و دل و جگرش رو هم براي خودت نگه‌داري كه شب كباب كني و صفا! كمي از خونش رو هم بمالي روي پلاك كه نقش بيمه بدنه رو بازي كنه . . .

خيلي از ما ايراني ها به جاي اين كه كمي به كارهامون و هدف و نتيجه‌ش فكر كنيم (فكر كردن به عنوان كاري كه اكيدا در دين توصيه شده) فقط يك سري تشريفات ظاهري رو از كودكي ياد گرفتيم و مدام همون‌ها رو تكرار مي‌كنيم، بدون اين كه كسي درباره فلسفه و به قول داروسازها «مكانيسم اثر» اون با ما صحبت كرده باشه . . .

 

خرده فرهنگ متروسواري

 ديروز بعد از مدت‌ها سوار مترو شدم؛ هنوز بعد از 10 سال شاهد اين صحنه هستيم كه مردم قبل از اين كه ديگران از قطار پياده بشن، به طرف درها هجوم ميارن و عدم رعايت همين نكته ساده (كه به بچه 2 ساله هم بگي حاليش ميشه) باعث ازدحام در مقابل درها ميشه. من نمي دونم بالاخره تا كي بايد اين وضع ادامه پيدا كنه و بعضي (!) از مردم كي قراره ياد بگيرند كه اول اجازه بدن مسافرها پياده شن بعد اقدام به سوار شدن بكنند؟

طنز گيربازاري

از يكي از بزرگان (!) نقل شده كه: پشت سر هر مرد موفقي، يك زن هست كه نتونسته جلوي موفقيتش رو بگيره . . .

پي نوشت: خانم‌هاي محترم ناراحت نشن، شوخي بود.

كاسب

يادش به خير قديما وقتي مي گفتن كاسب، مجموعه اي از صفات مثبت به ذهن آدم ميومد: چشم‌پاكي، اعتبار، امين‌بودن، اعتماد، سالم بودن، حسن سابقه و خيلي چيزاي ديگه. قديما مردم به كاسب اعتماد داشتند،‌ هم از لحاظ جنسي كه مي فروخت و هم از جنبه هاي اجتماعي قضيه اما متاسفانه الان طوري شده كه طرف تا ديروز مثلا با موتور مسافركشي مي كرده، يا سر خيابون مي‌ايستاده و دعوا راه مي‌انداخته، حالا رفته يه مغازه كرايه كرده و يك سري جنس مثلا لباس ريخته و با يك دكوراسيون جذاب در عرض يك هفته تبديل شده به يك كاسب! اين دسته از كاسب‌نماها اولا تا جايي كه بتونند، روي جنس مي كشند و چند برابر سود مي كنند، ثانيا راه و رسم كاسبي رو بلد نيستند و مثلا دنبال مشتري راه مي افتند و مرتب توي گوشش نجوا مي كنند. مضاف بر اين، اغلب اين جور مغازه‌دارها چشم‌پاك هم نيستند و از هر فرصتي براي شناگري استفاده مي كنند.

چند روز پيش توي يك مغازه، دخترخانم مرتبي رو ديدم كه فروشنده بود. با كمال تعجب روي دستش جاي زخم‌هايي رو ديدم كه حداقل 10 سانت طولش بود و مثل اراذلي كه همه جاشون جاي چاقو و تيغ هست، چند جاي دستش گوشت اضافه آورده بود! معلوم نيست چنين فروشنده اي تا ديروز توي چه فضايي زندگي مي كرده و با چه كساني معاشرت داشته و حالا تبديل شده به يك كاسب.

يه دوستي دارم كه هميشه ميگه براي من صرفا كالايي كه مي‌خرم و كيفيت و قيمتش مهم نيست، بلكه پارامترهاي ديگه اي هم مثل محيطي كه توش قدم مي‌زنم و خريد مي كنم و نحوه برخورد و رفتار فروشنده برام مهم هست . . .

لباس مردم . . .

زمانی مصاحبه‌گری از معلم صداقت و صمیمیت، دکتر علی شریعتی پرسید:
به نظر شما چه لباسی را به زن امروز بپوشانیم؟
دکتر شریعتی در جواب گفتند: نمی‌خواهد لباسی بدوزید و بر تن زن امروز نمائید؛ فکر زن را اصلاح کنید، او خود تصمیم می‌گیرد که چه لباسی برازنده اوست . . .