منبع قدرت

پدری دست بر شانه پسر گذاشت و از او پرسید: "تو می توانی مرا بزنی یا من تو را؟"

پسر جواب داد: "من میزنم."


پدر ناباورانه سوال را تکرار کرد ولی باز همان جواب را شنید.


با ناراحتی از کنار پسر رد شد؛ بعد از چند قدم دوباره سوال را تکرار کرد تا شاید جوابی بهتر بشنود: "پسرم من میزنم یا تو؟"

این بار پسر جواب داد: "شما میزنی."

پدر گفت: "چرا دوبار اول این را نگفتی؟؟؟"

پسر جواب داد: "تا وقتی كه دست شما روی شانه‌ام بود، عالم را حریف بودم،‌ ولی وقتی دست از شانه‌ام کشیدی، قوتم را با خود بردی!

نقل از مدير محترم وبلاگ "يه روز خوب مياد"

فوت كوزه‌گري - 2

رد شدن از روي اشيا

فرض كنيد در جاده آسفالته يا شني در حال حركت هستيد، ناگهان متوجه يك سنگ درشت يا جسم ديگري مي‌شويد كه در مسير قرار گرفته و فرصت رد كردن و عبور از كنار آن هم نداريد و ناچاريد از روي آن عبور كنيد؛ البته اگر فكر مي‌كنيد كه به زير ماشين گير نمي‌كند. در اين مواقع هرگز جسم مورد نظر را از وسط خودرو رد نكنيد چون ممكن است به كارتر روغن يا باك بنزين آسيب بزند. بهتر است جسم را از كنار چرخ‌ها عبور دهيد، چون هم فضاي بيش‌تري در اين بخش وجود دارد و هم در صورت برخورد، به اجزاي حساس زير خودرو صدمه نخواهد زد.

يك سري مطلب جديد

دوستان سلام

با توجه به تجربه‌ زيادي كه در رانندگي دارم (حدود 25 سال) - البته درباره سنم فكر بد نكنيد من از بچگي رانندگي مي‌كردم - و با توجه به اين كه آدم نكته‌سنجي هستم قصد دارم تجاربم رو كه در حقيقت، نكات رانندگي هستند، در قالب يك سري مطلب كوتاه به اسم «فوت كوزه‌گري» در اختيار همه قرار بدم؛ اميدوارم مفيد واقع بشه. اين هم از اوليش:


فوت كوزه‌گري 1 - نيم‌كلاچ در ترافيك

بعضي‌ها و مخصوصا تازه‌كارها عادت دارند در ترافيك يا سربالايي، نيم‌كلاچ حركت كنند. اين كار باعث استهلاك شديد ديسك و صفحه و خستگي پاي راننده مي‌شود. در سربالايي‌ها، اين امر ممكن است باعث سوختن صفحه و كاهش توان حركتي خودرو هم بشود. در اين شرايط اجازه دهيد خودرو جلويي به قدر كافي از شما فاصله بگيرد تا بتوانيد پدال كلاچ را كاملا رها كرده و آرام حركت كنيد. نيازي نيست كه با هر حركت كوچك ماشين جلويي، شما هم حركت كنيد و ناگزير از استفاده بيش‌از‌حد از پدال كلاچ شويد.
نكته ديگر اين كه در صورت توقف خودرو جلويي، مي‌توانيد دنده را بدون گرفتن كلاچ، خلاص كنيد؛ البته اگر زمان درست اين كار را بلد باشيد كه با كمي تمرين خواهيد توانست.

اختلاف قيمت منفي!

 در اين چند دهه‌اي كه از خداوند عمر گرفته‌ايم، هميشه رسم بر اين بوده است كه هيچ گراني بي‌حكمت نباشد و هيچ ارزاني هم بي‌علت؛ اما اخيرا انگار چرخ گردون برعكس شده و آدم بعضي چيزها را مي‌بيند و با ديدن آن‌ها، روي سرش احساس برجستگي مي‌كند! از آن جمله است اختلاف قيمت معكوس بين سكه طرح جديد و طرح قديم و شير پرچرب و كم‌چرب. از آن‌جا كه چربي شير توسط دستگاهي به نام «چرخ» يا همان سانتريفيوژ خودمان به صورت خامه جدا شده و به قيمت بالايي فروخته مي‌شود، شير حاصله كه در قديم به آن «شير چرخي» مي‌گفتند و حاوي نيم تا يك درصد چربي بود، بسيار ارزان‌تر از شير تازه به فروش مي‌رفت؛ شيري كه حداقل 2.5 درصد چربي داشت. به تازگي شركت‌هاي لبني علاوه بر افزايش سرسام‌آور قيمت لبنيات كه خود جاي بحث دارد و معلوم نيست كجايش به قيمت ارز بستگي دارد كه رشدش از رشد قيمت خودرو هم بيش‌تر است، اقدام به فروش شير كم‌چرب و پرچرب به قيمت يكسان مي‌كنند و بعضا ديده شده كه شير كم‌چرب گران‌تر هم هست؛ گويي آقايان خامه‌اي را كه از شير حاصل مي‌شود به صورت رايگان در اختيار مردم قرار مي‌دهند! در اين ميان دليلي به عقل انسان نمي‌رسد مگر اين كه به واسطه استقبال مردم از رژيم‌هاي لاغري و متعاقبا افزايش تقاضا براي شير كم‌چرب، توليدكنندگان شير در حال نهايت استفاده از اين فرصت طلايي هستند تا از آب، كره بگيرند و سنت چندصدساله دنياي لبنيات را عوض كنند.

مورد ديگري كه در يكي دو ماه اخير شاهد بوديم، گران‌تر شدن قيمت سكه طرح جديد از طرح قديم است! يكي نيست به اين علماي صنف طلا بگويد اگر طرح جديد خوب است، چرا آن را براي مدت ده‌ها سال، ارزان‌تر از طرح قديم خريديد و فروختيد؟ شايد هم دليل ديگري دارد كه ما از آن بي‌خبر هستيم، لطفا اطلاع رساني كنيد!

لگد به بخت

خوشبختي توپي است كه وقتي مي‌غلتد، به دنبالش مي‌دويم و وقتي توقف مي‌كند، به آن لگد مي‌زنيم.

شاتو بريان

بُزخري چيست؟

روزي نصرالدین تصمیم گرفت گاوش را بفروشد. یکی از آدم های خبيث نقشه ای کشید که سر بیچاره کلاه بگذارد؛ به همراه دوستانش نقشه‌اي كشيدند و طبق نقشه یکی یکی به طرف نصرالدین رفتند.

اولی گفت: عمو جان این بز را چند می فروشی؟ نصرالدین گفت: این گاو است و بز نیست. مرد گفت: گاو است؟ به حق چیزهای نشنیده! مردم بز را به بازار می آورند تا به اسم گاو بفروشند. راهش را گرفت و رفت.

دومی آمد و گفت: بزت را چند می فروشی؟ نصرالدين از کوره در رفت و گفت: مگر کوری و نمی بینی که این گاو است نه بز؟

چند لحظه بعد سومی آمد و گفت: «ببینم آقا این حیوان قیمتش چند است؟» نصرالدين گفت: «10 سکه» خريدار گفت: 10 سکه؟ مگر می خواهی گاو بفروشی که 10 سکه قیمت گذاشتی این بز دو سکه هم نمی ارزد.

نصرالدين نگاهی به گاوش انداخت کمی چشم هایش را مالید و با خود گفت: «نکند من دارم اشتباه می کنم و این حیوان واقعا بز است نه گاو». چهارمی سر رسید و با لبخند گفت: ببخشید آقا! .این بز شما شیر هم می دهد؟ او که شک در دلش بود گفت: «نه آقا، اين بز به درد این می خورد که زمین را شخم بزند.» خریدار گفت: «خوب حالا چند می فروشی تا با آن زمینم را شخم بزنم؟» نصرالدين با خود گفت: «حتما اشتباه می کنم؛ مردی به این محترمی هم حرف سه نفر قبلی را تکرار می کند.» معامله انجام شد. نصرالدين گاوش را که دیگر مطمئن بود بز است به دو سکه فروخت و به خانه برگشت.

از آن به بعد وقتی خریداری بخواهد جنسی را به قیمت کم‌تر بخرد می گویند: «بز خری می کنی!»