گداصفتان آپارتمان نشين

عده اي البته اندك هستند در مجتمع هاي آپارتماني، كه فكر مي كنند زندگي در چنين جاهايي بايد رايگان يا با كمترين هزينه ممكن باشد و اصولا شارژ ماهانه را هم با اكراه پرداخت مي كنند، چه رسد به اين كه بخواهند به فكر خرج كردن براي ساختمان باشند.

قريب به اتفاق چنين افرادي، يك عادت اعصاب خرد كن دارند و اين كه بشدت نسبت به روشن بودن ۴ تا چراغ (چه پرمصرف و چه كم مصرف) حساسيت دارند و فكر مي كنند اگر ۴ تا چراغ، چند دقيقه يا چند ساعت بيشتر روشن باشد، اينها ورشكست مي شوند. اين قبيل افراد مكررا به تايمر راه پله دست مي زنند و كمترين حد ممكن - يك دقيقه - رو انتخاب مي كنند (تصور كنيد شب از طبقه چهارم در حال دويدن در راه پله به سمت پايين هستيد و ناگهان وسط كار، چراغ ها خاموش مي شوند. يك لحظه آدم دلش مي خواد خرخره طرف را بجود)؛ چراغ هاي حياط و مشاعات رو خاموش مي كنند؛ تمام لامپ هاي داخل خونه شون از نوع كم مصرفه (حتي لوستر كه به اقتضاي لوكس بودنش، هيچ سنخيتي با صرفه جويي و گدابازي نداره) - البته اگر روشن كنند؛ حتي بعضا ديدم كه عمدا لامپ هاي مشاعات رو شل مي كنند كه اين طور به نظر برسه كه سوخته. آخه خوبه آدم كمي هم عقل داشته باشه و اهل حساب و كتاب باشه، چون در اين صورت متوجه ميشه كه با يه حساب سرانگشتي، هزينه روشن بودن چندين لامپ در يك مجتمع اگر بر تعداد واحدهاي آپارتماني تقسيم بشه، در ماه مبلغ ناچيزي ميشه كه اصلا آدم از ذكر كردنش خجالت مي كشه.

يك بار توي جلسه ساختمان به آقايي كه خيلي روي روشن بودن چراغ هاي حياط حساس بود و احتمالا دوست داشت توي تاريكي تمام اموالش رو ببرند و زن و بچه اش توي تاريكي زمين بخورند اما ماهي ۲۰۰ تومن ناقابل از جيبش هزينه نكنه، گفتم اگر فرضا ۲۰ شعله لامپ كم مصرف ۲۳ واتي هر شبانه روز ۱۰ ساعت روشن بمونه، ميشه در هر شبانه روز ۶/۴ كيلووات ساعت كه در ماه ميشه حداكثر ۱۵۰ كيلووات ساعت. اگر هر كيلووات ساعت رو براي مصارف عمومي در ساعات اوج مصرف، خيلي گرون در نظر بگيريم (مثلا ۵۰ تومان)، ميشود ماهانه ۷۵۰۰ تومان براي ۲۹ واحد آپارتماني، يعني ماهي ۲۵۸ تومان در بدبينانه ترين حالت ممكن.

به نظر شما واقعا ارزش داره آدم به خاطر ماهي ۲۵۸ تا تك تومن كه پول يه لپ لپ هم نميشه، زيبايي ساختمان، امنيت و ايمني تردد رو از بين ببره؟ آيا با منطق اين جور آدمها، تمام چراغ هاي بزرگراه ها و خيابانها هم كه اتفاقا از نوع بسيار پرمصرف هستند بايد خاموش بشه چون دولت ميكشه روي قبض برق و چون ماشين ها خودشان چراغ دارند؟ انصافا كه عقل و منطق خيلي چيز خوبيه و من خيلي دوستشون دارم . . . .

 

امان از تازه راننده هاي ناشي

بالاخره وقتي خودروسازان معظم، تيراژ توليد رو بالا مي برند، خود به خود تيراژ راننده ها هم افزايش پيدا مي كنه و در اين بين، به خاطر اين كه سرعت توليد (يا بهتر بگم پرورش) راننده زياد مي شه، طبيعيه كه كيفيت راننده هاي جديد هم پايين تر باشه.

الحمدلله كه آموزشگاه هاي رانندگي هم فقط نكات كليدي (!) رانندگي از قبيل نحوه نشستن، تنظيم صندلي و آينه، روشن كردن، گرفتن كلاچ، تعويض دنده، چرخاندن فرمان، بوق زدن، و امثالهم را به جوجه راننده ها اعم از دختر و پسر ياد مي دن و خيلي روي موارد مهم تري كه در نهايت باعث آسايش سرنشينان، روان شدن ترافيك (به معني عبور و مرور نه به معني راه‌بندان)، جلوگيري از تصادف و عدم ايجاد دردسر براي رانندگان ديگه ميشه تمركز نمي كنند.

معتقدم رانندگي تا حدودي ذاتي است و تا حدود زيادي هم بستگي به اين داره كه سابقه تملك ماشين يا همان خودرو در خانواده چند سال است. دقت كرده ام كه بچه هايي كه باباهاشون از قديم ماشين داشتن و بچه ها هم از سنين پايين با ماشين باباهه رانندگي ياد گرفتن و هيچ وقت هم پاشون رو توي آموزشگاه نذاشتن، خيلي بهتر از كساني رانندگي مي كنن كه از نوجواني پشت فرمون نبودن و تازه تازه دارن تجربه مي كنن.

دم بابامون گرم كه از ۱۲ سالگي اجازه داد پشت فرمون بشينم و البته اول دم خودم گرم كه توي سن ۱۲ سالگي براي اولين بار و بدون اين كه حتي يك كلمه درباره نحوه روشن كردن و راه انداختن خودرو از كسي سوالي كرده باشم، دور از چشم بابام پشت فرمون داتسون ۱۲۰ واي مدل ۱۹۷۴ نشستم و تا سر كوچه بردم و دنده عقب برگشتم جلوي خونه. بابام كه از در خونه اومد بيرون گفت تو كي و از كي رانندگي ياد گرفتي؟ گفتم هيچي با نگاه كردن به كارهايي كه شما مي كنيد ياد گرفتم كه چطور ماشين رو راه ببرم.

داشتم مي گفتم؛ دم بابامون گرم كه اون موقع كه شهران بيابون بود (سال ۶۵) اجازه مي داد شبها به دور از چشم مامور، از فلكه اول شهران (كه الان ابتداي بزرگراه ايرانپارسه) به طرف شرق يعني خيابون مجد (كه الان شده ايرانپارس) رانندگي كنم و در كنارش، ماشين رو تا دم در خونه كه حدودا ۵۰۰ متر فاصله داشت برونم. از همون موقع، بابام اصول رانندگي رو يكي يكي بهم ياد مي داد؛ مثلا مي گفت قبل از اين كه به دست انداز يا سرعت گير برسي، ترمز كن اما وقتي خواستي از روي اون رد شي، ترمز رو رها كن تا به جلوبندي فشار نياد. يا مثلا مي گفت هيچ وقت براي چرخوندن فرمون، دستت رو توي غربيلك ننداز و فقط سطح بيروني دايره غربيلك رو بگير. البته از اين نكته ها زياد از بابام ياد گرفتم كه درباره مهم هاش سر هر فرصتي خواهم نوشت.

داشتم درباره تازه راننده ها مي گفتم . . . ولش كن شايد بهتر باشه در قالب مطالب بعدي، نكاتي رو كه خيلي از راننده هاي در حقيقت ناشي (ولو اين كه تجربه سالها رانندگي داشته باشند) رعايت نمي كنند به تدريج با دوستان عزيز در ميون بگذارم.

 

دارندگي و نگهدارندگي

حتما ديده ايد كه خيلي ها وقتي يك جنس نو مخصوصا خودرو مي خرند تا مدت ها بعد، علايم و نشانه هاي نو بودن آن را نگه مي دارند. مثلا بعضي ها بعد از خريد گوشي تلفن همراه، لايه مشمع روي صفحه نمايش را بر نمي دارند تا مبادا خط و خش روي آن بيفتد، حتي اگر گوشه هاي آن كنده و زشت شده باشد. گاهي سوار خودروي كسي مي شويم و مي بينيم كه ماشين بيست هزار كيلومتر راه رفته اما نايلون هاي روي دسته راهنما و بوق، صندلي ها، آفتابگيرها، سپرها (اين مورد، اختصاصي پرايد است) و دستگيره هاي بالاي در كه كاملا چرك و سياه شده هنوز برداشته نشده است! وقتي با اين افراد صحبت مي كني، يا مي گويند تا به حال وقت اين كار را نداشته ايم (كه خيلي عجيب است) يا صادقانه مي گويند كه مي خواهيم ماشين از حالت نويي در نيايد. دوستي داشتم كه سالها پيش بعد از تحويل گرفتن يك دستگاه رنو21 از سازمان تاكسيراني و قبل از شروع به كار، چند قلم از وسايل خودرو مثل بوق ها، قالپاق ها و لاستيك ها را عوض و قطعات فابريك را در جايي امن نگهداري كرد تا در موقع فروش، وسايل را مجددا نصب كرده و خودرو را به عنوان «درحد صفر» بفروشد!

حتي شماره شناسايي خودرو روي شيشه جلو (اغلب در مورد محصولات ايران خودرو و بويژه پيكان) هم از اين قاعده در امان نمانده و براي حفظ آن در مقابل ناملايمات طبيعي و غيرطبيعي (!) تدابير ويژه اي انديشيده مي شود. البته در صورتي كه اين مدرك مهم از بين برود امكان تايپ و پرينت مجدد آن و نصب روي شيشه جلو كاملا در دسترس مي باشد، همان طور كه گاهي يك پيكان مدل 52 را مي بينيد كه برگه شماره IN براي آن تهيه و نصب شده است.

كاش داستان به همين جا ختم مي شد اما بعضي ها اين كار را به صورت يك شغل و در حد اعلا انجام داده و كيلومتر را هم قطع مي كنند تا در هنگام فروختن خودرو، آن را جاي نو يا درحد صفر به خريداران ساده دل قالب كنند. خودم در عبدل آباد شاهد بودم كه دوو سي يلو هاي كاملا كاركرده مدل 81 را با كشيدن سلوفان براق روي صندلي ها و نشان دادن كيلومتر غيرواقعي و چند اقدام حرفه اي ديگر (!) به يك خودرو ظاهرا عروسك تبديل كرده و تحت عنوان «كم كاركرد» و «در حد صفر» به قيمت بالا به خلق خدا مي فروختند. البته اين كار يعني نو نگهداشتن ظاهر خودرو يا لوازم ديگر در ميان مردم معمولا با دو هدف انجام مي شود: دسته اول كه اكثريت هستند فقط به اين خاطر اين كار را انجام مي دهند كه احيانا در هنگام فروش، مبلغ بيشتري دريافت كنند اما دسته دوم كه نمونه عبدل آبادي آن را ذكر كردم علاوه بر هدف فوق، به صورت حرفه اي به اين كار مشغولند و از اين راه ناني در مي آورند. زماني شنيده بودم كه دستمال كاغذي فابريك محصولات ايران خودرو براي اثبات نو بودن خودرو، تا 10 هزار تومان در بازار توسط دلالان خريد و فروش مي شود.

مشكل خودروهاي مسافربري كه پوشش روي صندلي ها را بر نمي دارند اين است كه مسافر در هنگام ترمزگيري روي صندلي ليز مي خورد و اگر هم تابستان باشد كه مساله تعريق به آن اضافه مي شود. صندلي را گفتيم و به ياد صندلي هاي اداري افتاديم كه در بعضي جاها صندلي ها يا مبلمان اداري در جاي خود مستقر مي شود اما پوشش مشمع آن به علاوه كارت ضمانت سازنده پس از مدت ها روي آن خودنمايي مي كند! البته بعضي ها كه دل بزرگ تري دارند براي رفاه حال خود و ديگران، پوشش كفي صندلي را بر مي دارند اما باز هم از دلشان نمي آيد كه نايلون پشتي صندلي را بكنند.

نتيجه اخلاقي-بهداشتي قضيه: از آن عده قليل كه خودشان از وسايل شان لذت نمي برند خواهش مي كنيم لااقل به فكر ديگران باشند و اجازه محظوظ شدن از امكانات موجود را به آنها بدهند!

اولين تجربه

به نام خدا

نمي دونم چطوري بايد شروع كرد. به قول حضرت علي (درود خدا بر او)، اول هر كاري سخت است. دوست داشتم جايي وجود داشته باشه براي ابراز عقايد، بيان خاطرات، درج نظرات و تشريك تجاربم با ديگران در همه زمينه ها.

پيش بيني مي كنم كه مطالب وبلاگم بيشتر حول و حوش اين موضوعات بچرخه:

نكات شهرنشيني و آداب شهروندي

توجه به حقوق ديگران و خود

تجربيات جالب

نكات رانندگي

اطلاعات خودرويي و ماشين بازي

نكاتي درباره حفظ ساختار و اصالت زبان فارسي

عكاسي

و شايد مطالب ديگه كه الان حضور ذهن ندارم. اميدوارم دوستان و بازديدكنندگان محترم از اين وبلاگ، با رضايت خاطر از آن خارج شوند و بازهم سري به آن بزنند.

با عرض ارادت