يادش به خير قديما وقتي مي گفتن كاسب، مجموعه اي از صفات مثبت به ذهن آدم ميومد: چشم‌پاكي، اعتبار، امين‌بودن، اعتماد، سالم بودن، حسن سابقه و خيلي چيزاي ديگه. قديما مردم به كاسب اعتماد داشتند،‌ هم از لحاظ جنسي كه مي فروخت و هم از جنبه هاي اجتماعي قضيه اما متاسفانه الان طوري شده كه طرف تا ديروز مثلا با موتور مسافركشي مي كرده، يا سر خيابون مي‌ايستاده و دعوا راه مي‌انداخته، حالا رفته يه مغازه كرايه كرده و يك سري جنس مثلا لباس ريخته و با يك دكوراسيون جذاب در عرض يك هفته تبديل شده به يك كاسب! اين دسته از كاسب‌نماها اولا تا جايي كه بتونند، روي جنس مي كشند و چند برابر سود مي كنند، ثانيا راه و رسم كاسبي رو بلد نيستند و مثلا دنبال مشتري راه مي افتند و مرتب توي گوشش نجوا مي كنند. مضاف بر اين، اغلب اين جور مغازه‌دارها چشم‌پاك هم نيستند و از هر فرصتي براي شناگري استفاده مي كنند.

چند روز پيش توي يك مغازه، دخترخانم مرتبي رو ديدم كه فروشنده بود. با كمال تعجب روي دستش جاي زخم‌هايي رو ديدم كه حداقل 10 سانت طولش بود و مثل اراذلي كه همه جاشون جاي چاقو و تيغ هست، چند جاي دستش گوشت اضافه آورده بود! معلوم نيست چنين فروشنده اي تا ديروز توي چه فضايي زندگي مي كرده و با چه كساني معاشرت داشته و حالا تبديل شده به يك كاسب.

يه دوستي دارم كه هميشه ميگه براي من صرفا كالايي كه مي‌خرم و كيفيت و قيمتش مهم نيست، بلكه پارامترهاي ديگه اي هم مثل محيطي كه توش قدم مي‌زنم و خريد مي كنم و نحوه برخورد و رفتار فروشنده برام مهم هست . . .